دسته بندی : شهدا / دیدار با خانوداه شهداء / گزارش نسخه قابل چاپ تاریخ: 12 آبان 1402 - 18:01 - شناسه خبر : 1407
از خانواده معزز شهیدان؛ علی اروج زاده و محمد مراد محکی در محل مصلی نمازجمعه شهرستان خرم آباد تجلیل شد
مراسم تجلیل از خانواده شهیدان والامقام: علی اروج زاده و محمد مراد محکی، با حضور حجت الاسلام والمسلمین شمسی فر امام جمعه موقت خرم آباد، در محل مصلی نماز جمعه برگزار شد.
🌷پدر: براتعلی
🌷مادر: گل پری
🌷تاریخ تولد: 1320/06/08
🌷تاریخ شهادت: 1377/06/31
🌷علت شهادت: عوارض شیمیایی
🌷محل تولد: مشهد مقدس_دره گز_ سیدها
🌷محل آرامستان: گلزار شهدای ماسور
•┈•✾🕊🌷🕊✾•┈•
نثار ارواح طیبه شهدا صلوات
🌷پدر: سبزبوده
🌷محل شهادت: چزابه
🌷تاریخ ولادت: 1342/01/02
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۱/۱۸
🌷رسته: نیروی انتظامی/ستواندوم
🌷محل سکونت: ماسور، پردیس دوم
•┈•✾🕊🌷🕊✾•┈•
نثار ارواح طیبه شهدا صلوات
خواهری که با شنیدن خبر شهادت برادر جان داد
این مراسم معنوی با حمایت حوزه مقاومت بسیج کارمندان حضرت امیر (ع) ادارات کل استان لرستان، در محل نماز جمعه شهر خرم آباد با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت برگزار شد. در همین راستا سال گذشته از خانواده حدود ۲۰۰ شهید والامقام تجلیل بعمل آمد.
🌷شهید والامقام: علی اروج زاده🌷پدر: براتعلی
🌷مادر: گل پری
🌷تاریخ تولد: 1320/06/08
🌷تاریخ شهادت: 1377/06/31
🌷علت شهادت: عوارض شیمیایی
🌷محل تولد: مشهد مقدس_دره گز_ سیدها
🌷محل آرامستان: گلزار شهدای ماسور
•┈•✾🕊🌷🕊✾•┈•
نثار ارواح طیبه شهدا صلوات
شهید مشهدی علی اروج زاده و صیانت از بیت المال
▫️سال 72 بود و من تنها 12سال داشتم میدانستم که جنگ میان ایران و عراق به پایان رسیده و چیزهایی از کومله شنیده بودم ولی همیشه برایم سوال بود که چرا پدرم به کردستان میرود.
▫️بعدها با کمی پرسوجو فهمیدم که جنگ با دشمن به شکل های گوناگون هنوز پابرجاست. زمانی دشمن بعثی قصد ورود و تجزیه داشت و برهه ای دیگر گروهکی بنام کومله در کردستان.
▫️شبی از روزهای سرد زمستان درب منزل کوبیده شد. مادرم به سمت در رفت و ما پشت سر مادر در را باز کردیم، از حیرت مادرم، همه متعجب شدیم!
اندکی بعد، مردی وارد شد و کشان کشان پدرم را برای ورود به منزل کمک میکرد.
در کمال ناباوری ولی هر روز آماده برای دریافت این گونه خبرها، پدرم با اورکت خونی وارد منزل شد.
▫️مردی که پدر را کمک کرد، آقای بازگیر از پاسداران تیپ همیشه سرافراز حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام بود. گفت مشهدی علی در آلباتان (منطقه عملیاتی و جنگلی کردستان) مجروح و از ناحیه کتف سمت راست تیر خورده.
▫️بعد از کلی تقدیر و تشکر ساده و بیآلایشِ مادرم از همراهیِ آنها، دوستان پدرم منزل ما را در آن نیمه شب سوار بر آمبولانسی که سرکوچه پارک کرده بودند، ترک کردند.
▫️مادرم در آن حالت سراسیمه و ناراحت به وضعیت خونین پدرم پرداخت و ما کودکانه و کنجکاوانه نگاه میکردیم که چه اتفاقی برایش افتاده.
▫️بعد از احوالپرسی پدرم از ما و البته همراه با نگرانی مادر و اضطراب ما، مادرم گفت: مگر باندی، گازی چیزی یافت نمی شد که بر روی زخم ببندی؟! مشهدی علی در جواب گفت: خانم! من که راهی شدم به سوی شهر و امکانات، سزاوار نبود از وسائل پزشکی استفاده کنم در حالی که رزمندگان در منطقه جنگی به این وسائل نیاز مبرم داشتند، #تحمل_کردم تا به شهر برسم!!!!
▫️این به جای خود، اما آنچه مرا به تعجب وا داشت قضیه ای بود که فردای آن روز اتفاق افتاد.
صبح شد در حالی که پدر از شدت جراحات درد میکشید، و در گوشهای از دو اتاقی که ساخته بودیم دراز کشیده بود.
مادرم مشغول جمع کردن لباس خونی و پاره شده پدرم بود که در این هنگام پدرم با صدای بلند گفت: اورکت نظامی را دور نندازی، #بیتالمال_است باید ببرم به تدارکات پس دهم، زحمت شستن با شما تا وقتی خوب شدم ببرم پس بدم. آن زمان درک نمی کردم که چرا پدرم اجازه نمی دهد یک لباس پاره و خونی را پرت کنند و اصرار دارد که حتما باید به تدارکات پس دهد!!!!
آری این نمونهای از صیانت فرزندان و سربازان امام خمینی (ره) از بیتالمال است، همان رزمندگان دلیر و فداکار اسلام.
راوی: اکبر اروج زاده فرزند بزرگوار آن دلاور مرد جبهه، رشادت و ایثارگری.
🌷شهید والامقام: محمد مراد محکی🌷پدر: سبزبوده
🌷محل شهادت: چزابه
🌷تاریخ ولادت: 1342/01/02
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۱/۱۸
🌷رسته: نیروی انتظامی/ستواندوم
🌷محل سکونت: ماسور، پردیس دوم
•┈•✾🕊🌷🕊✾•┈•
نثار ارواح طیبه شهدا صلوات
خواهری که با شنیدن خبر شهادت برادر جان داد
پدر شهید محمد مراد محکی نقل می کند:
عملیات شده بود.
دلهره شدیدی داشتم.
به منطقه رفتم تا احوالی از محمد مراد بگیرم.
اما من را به منطقه راه ندادند، کسی را پیدا کردم و فرستادم سراغش، گفتند الحمدلله سالم است و انگشتر و نامه ای فرستاده بود تا خیالم راحت شود.
در نامه اش نوشته بود: پدر ممنونم که زحمت کشیده ای و تا اینجا آمده ای، اما حفظ خط و ماندن، از دیدن شما واجب تر است.
برگشتم خرم آباد ولی دلهره داشتم.
قبل از ظهر بود که از اندیمشک رسیدم آبادی مان در پلدختر (روستای چمشک)، دخترم را دیدم، خیلی مضطرب بود، به او گفتم که چرا نگرانی، محمد مراد سالم است.
گفت: پدر تو که از من حالت بدتر است، راست می گفت قلبم داشت از جا کنده می شد.
برای اینکه دخترم حالش بدتر و نگران تر نشود به کوه رفتم، تا غروب در کوه گریه کردم و احساس می کردم که محمد مراد شهید شده.
غروب برگشتم.
کسی در زد، رفتم در را باز کردم، دیدم یکی از فامیل است و تا من را دید نتوانست خودش را کنترل کند و بلند بلند گریه و شیون کرد.
حواسم بود به پشت سرم، دخترم می دید.
دخترم گفت: پدر شما که گفتی محمد مراد زنده است و جیغ بلندی کشید و با صورت به زمین خورد، من هم با دیدن او بی هوش شدم.
به هوش که آمدم گفتند دخترت هم از دنیا رفت.
دخترم با شنیدن خبر شهادت محمد مراد، برادرش از دنیا رفت....
سلام بر زینب کبری(س)
سلام بر آن صبر کننده بر مصیب عظمای عالم
مصاحبه :محسن مرادی
منبع: سایت سردار میررضایی