بمناسبت سی و نهمین سالگرد شهادت پاسدار شهید والامقام جوزی امیری
رسول خدا(ص) می فرماید:
بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست.
وسائل الشیعه، ج11، ص10، حدیث 21
زندگی نامه شهید جوزی امیری:
شهید جوزی امیری در تاریخ ۱۳۴۴/۰۵/۱۱ در خانواده ای مذهبی در روستای بدرآبادعُلیا از توابع شهرستان خرم آباد دیده به جهان گشود. پدرش شاه عباس و مادرش نازار نام داشت. ایشان فرزند دوم خانواده بود؛ دو برادر و چهار خواهر داشت. در نوجوانی پدر بزرگوارش را که یک کشاورز زحمتکش بود، از دست داد. تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی در زادگاهش گذراند.
به ورزش های باستانی و رزمی و امورفنی و کشاورزی علاقه زیادی داشت و در کارهای خیر همواره پیش قدم بود. با آغازجنگ تحمیلی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و به دنبال فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر حضور گسترده مردم درصحنه های نبرد، کلاس درس را رها کرد و با توجه به اینکه به سن قانونی نرسیده بود، برای نخستین بار با شناسنامه برادرش که ۳ سال از وی بزرگ تر بود، در اوایل سال ۱۳۶۰ در بسیج ثبت نام و پس از طی دوره آموزش نظامی در پادگان حمزه سیدالشهدا (ع) خرم آباد، در دی ماه همان سال از طریق واحد بسیج سپاه خرم آباد به جبهه های جنوب اعزام شد.
وی اولین بار در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ در منطقه "کوت شیخ " خرمشهر، از ناحیه مُچ دست چپ مجروح گردید؛ به طوریکه مجبور شد که از مُچ بند استفاده کُند. ایشان مدتی هم در پدافندهوایی استان لرستان فعالیت داشت. هم زمان با تشکیل تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) درمردادماه ۱۳۶۲ مدتی در مخابرات محور بود. در اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان شهید غیوراصلی اهواز، در گروهان عَمار از گردان انبیاء تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) مشغول به خدمت شد.
وی به خاطر شجاعت و رشادت هایی که از خود در جبهه های جنگ نشان داده بود، درسال های ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ پس ازطی سلسله مراتب فرماندهی، به عنوان فرمانده گروهان عَمار و معاون گردان انبیاء انتخاب شد. ایشان در عملیات ها و مناطق عملیاتی حضوری فعال و نقش موثری داشت. خوش اخلاق و شوخ طبع بود و در عین حال درانجام کارها مصمم و با صلابت. خاکی بود، خاکی تر از خاک و در منطقه بسیجی وار، چفیه ای بر دوش و بادگیری برتن داشت. با بچه های بسیجی صمیمی بود و همواره لبخندی برلبانش نقش بسته بود.
در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۶۴ براثر موج انفجار در منطقه زبیدات از ناحیه سر، گوش چپ و دست راست مجروح و دچار آسیب دیدگی گردید و جهت درمان به بیمارستان شهیدکلانتری اندیمشک اعزام و بعداز اقدامات اولیه جهت ادامه درمان عازم تهران شد و مدت ۱۱ روز در بیمارستان شهید سهامی بستری گردید و پس از بهبودی دوباره به خط مقدم جبهه عزیمت نمود. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۴/۰۵/۱۸ در منطقه زبیدات عراق، خودروی ایشان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و پیکر پاک آن شهید عزیز درمیان شعله های آتش سوخت و روح بزرگش به شهدای کربلا پیوست.او می گفت : "شهادت لبیک گفتن به ابراهیم زمان است" و با نثارخون خود به ندای ابراهیم زمان، خمینی کبیر( ره ) لبیک گفت.
او در وصیت نامه اش سفارش نموده: "حافظ ولایت فقیه باشید و امام و رهبرمان را همچون نگین انگشتری درمیان خود نگه دارید". پیکر مطهرآن شهید گرانقدر طی مراسمی باحضور با شکوه امت حزب الله و شهید پَرور، درشهرستان خرم آباد تشییع و در گلزار شهدا بهشت رضا (ع) درجوار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. در اعلامیه ای که به مناسبت شهادت امیری از طرف رزمندگان تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) صادر شده بود، آمده است: "عُروج خونین پاسدار قرآن، معاون گردان انبیاء، پاسدار شهید جوزی امیری را به امام و امت حزب الله تبریک وتسلیت می گوئیم". روحش شاد، یادش گرامی و دلاوری هایش درتاریخ دفاع مقدس ملت ایران ماندگار باد.
آخرین دیدار
پایان ماموریت سه ماهه ام درمنطقه زبیدات بود. می خواستم برای ادامه تحصیل و شرکت در امتحانات برگه پایانی بگیرم. روز آخر با موتور تریل برای خداحافظی سراغ بچه های گردان رفتم و از آنها حلالیت طلبیدم. سراغ برادر امیری را از فرمانده گردان، برادر شکارچی گرفتم. ایشان گفتند: احتمالاً در یک نقطه ای از گروهان مالک اشتر درحال ساختن سنگرجدیدی برای فرماندهی گردان است؛ چون این جایی که در آن هستیم توسط دشمن شناسایی شده و بر اثر اصابت گلوله خُمپاره، تاکنون تعدادی از بچه ها در این جا شهید و مجروح شده اند.
به سراغ برادر امیری رفتم. ایشان را در همان نقطه درحالی دیدم که مشغول کار و فعالیت بود. سلام کردم و گفتم: فرمانده که سنگر نمی سازِه، به نیروها بگو این کار را انجام دهند؛ عجب سنگری ساختی، مگر تو مهندسی! ایشان گفتند: من خادم بچه ها هستم. چند دقیقه ای پیش او نشستم. نگاهی به تن خسته او انداختم و سرم را از خجالت پایین انداختم و به او گفتم: اگر اجازه دهید می خواهم برای شرکت در امتحانات دانشگاه برگه پایانی بگیرم. ایشان گفتند: بُرو، بُرو دَرسَت را بخوان، روزی جنگ تمام می شود و در آینده برای آباد کردن کشورمان به آدم باسواد نیاز داریم.
با او خداحافظی کردم و این آخرین دیداری بود که با ایشان داشتم. وقتی که از جبهه برگشتم در اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ سه ماه قبل از شهادت برادر امیری، دونامه برای ایشان نوشتم که این نامه ها هم اکنون با گذشت سال ها از آن زمان نزد خانواده آن شهید والامقام موجود است. راوی: محمد سلیمانی؛ معلم بسیجی، جانباز و از همرزمان شهید جوزی امیری.
ماجرای این دو نامه:
۳ ماه قبل از شهادت جوزی امیری، ۲ نامه؛ یکی در تاریخ ۶۴/۲/۱۷ و دیگری در تاریخ ۶۴/۲/۲۹ توسط معلم بسیجی جانباز محمد سلیمانی (رزمنده پلدختری) که در در دوران دفاع مقدس در واحد مخابرات گردان انبیاء مشغول خدمت بود، برای شهید امیری نگاشته شده؛ در این دو نامه نام چندتن از همرزمان و همسنگران شهید امیری عزیزانی همچون: شهید شکارچی، محمدرضاحسنوند (درخشان)، علی رومیانی، سید غلامرضا کاظمی، نورمحمد رحیمی و شهید صید احمد سپهوند ذکر شده است. در نامه دوم؛ به شهادت صید احمد سپهوند (معاون گردان انبیاء) و انتصاب شهید جوزی امیری به عنوان معاون گردان اشاره شده است.
اصل این نامه ها هم اکنون با گذشت سال ها از آن زمان، نزد خانواده شهید جوزی امیری موجود است.
غَم دل
شهید جوزی امیری بسیار مهربان، خوش اخلاق و خونگرم بود. همیشه با بچه ها روبوسی می کرد؛ حتی اگر چند دقیقه پیش آن ها را دیده بود. وقتی علت این کار را می پرسیدیم، می گفت: (مگر نمی بینید که هر لحظه و هر ساعت امکان شهادت ما وجود دارد، پس بهتر است با هم مهربان باشیم).
ایشان به همسنگران خود می گفت: (دوست دارم در همین دنیا بدنم در آتش بسوزد تا شاید از آتش آخرت در امان باشم). سرانجام در منطقه زبیدات عراق، هنگامی که در حال سرکشی از نیروها بود، خودروی ایشان بر اثر اصابت گلوله خمپاره آتش گرفت و پیکر پاک آن شهیدعزیز نیز درون خودرو و همراه با آن سوخت و به آرزوی دیرینه اش که شهادت درراه خدا بود ،نائل آمد.
راوی: الله کرم ساکی پور؛ از همرزمان شهید جوزی امیری.
وداع با پیکر شهید
تابستان سال ۱۳۶۴ در منطقه زبیدات عراق در اورژانس تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) مشغول خدمت بودم، در همین منطقه بود که ارتباط نزدیکی با شهید والامقام جوزی امیری داشتیم. روزی در محوطه اورژانس بودیم، ناگهان صدای آژیر آمبولانس بلند شد که با سرعت از خط مقدم به طرف اورژانس در حرکت بود. در این حین رزمنده ای که به عنوان مجروح درآمبولانس بود، دست خود را از پنجره به طرف بنده تکان می داد و من نیز سراسیمه خود را به اورژانس رساندم، دیدم رزمنده مجروح (سیّد) راننده شهید امیری است که هنگام اصابت گلوله خمپاره، بر اثر موج انفجار از خودرو پَرت و مجروح شده بود.
با اینکه ایشان اطلاع داشت که بنده از اقوام شهیدامیری هستم، به من گفت: خودروی (امیری) آتش گرفته و ایشان دارد در آتش می سوزد. ما به سرعت خود را به بالای تپه ای که مُشرف به خط بود، رساندیم. بر اثر آتش تهیه دشمن دود غلیظی خط را فرا گرفته بود. وقتی به خودرو رسیدیم، توان نگاه کردن به پیکر سوخته شده شهید امیری را نداشتیم. به هر حال، جسد سوخته شده ایشان را به اورژانس انتقال دادیم. پس از اَدای احترام و قرائت فاتحه و وداع با پیکر شهید، جنازه ایشان جهت انتقال به شهرستان خرم آباد تحویل بچه های تعاون داده شد.
راوی: عبدالکریم کوه نشین؛ سرهنگ بازنشسته سپاه و جانشین وقت اورژانس تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع).
شهید امیری به روایت همرزمان
در مردادماه ۱۳۶۲ همزمان با تشکیل تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع)،در منطقه ذلیجان با شهیدجوزی امیری آشنا شدم.ایشان درنوجوانی واردعرصه جنگ شده بود.درانجام امور محوله بسیار چالاک بود،درتصمیم گیری بسیارآینده نگر و تیزبین بود و تصمیم درست می گرفت و بر همین اساس هرکاری که به ایشان واگذار می شد به نحو شایسته انجام می گرفت.(۱)
تواضع و فروتنی ازخصلت های بارز شهیدامیری بود و درایت و شجاعت وی در بین همرزمانش مثال زدنی بود.ایشان هرگز احساس نمی کردکه فرمانده است و همانند یک بسیجی بانیروهای تحت امرخودرفتارمی کرد و بچه ها را باعنوان (تکاور) خطاب می کرد.(۲) با شهید امیری در مورد خاکریزهایی که شب قبل اِحداث کرده بودیم داشتیم صحبت می کردیم. صحبتمان که تمام شد با او خداحافظی کردم و به طرف سنگرمان رفتم. دقایقی بعد صدای انفجار بلند شد،براثر اصابت گلوله خمپاره، خودروی ایشان آتش گرفت و وی در داخل خودرو به شهادت رسیده بود.بدن او به سختی متلاشی شده و سوخته بود.پیکر مطهر شهید امیری را به اورژانس انتقال دادیم.فردای آن روز کشکک پای شهید را که داخل خودروی سوخته شده، جا مانده بود پیدا کردیم و فوراً آن را به پشت خط انتقال دادیم تا به همراه جنازه شهید دفن شود.(۳) افتخار همسنگری با شهیدان والامقام درویشعلی شکارچی و جوزی امیری را درچندین مرحله درجبهه داشته ام ؛ این عزیزان با وجود اینکه فرمانده و معاون گردان بودند،در روزی که به رسم جبهه ( شهردار ) بودند،امکان نداشت اجازه دهند کارهای آنها را کسی دیگری انجام دهد،تمام امورات خودرا شخصاً انجام می دادند واین بزرگواران درتمام زمینه ها برای ما الگو و اسوه بودند.(۴)
شهید امیری در یکی از مناطق عملیاتی مجروح شده بود ؛ به عیادتش رفتیم، بچه ها دور و بَرش جمع شده بودند و داشتند با هم شوخی می کردند. ایشان با خلوص نیتی که داشت، بنده را با عنوان ( معلم اخلاق ) خطاب می کرد. به ورزش علاقه زیادی داشت و با بچه ها بسیار صمیمی بود ؛ یادم هست در فصل زمستان با بچه ها برف بازی و سُرسُره بازی می کرد.گاهی وقت ها که با بچه های محل در مسابقه دو شرکت می کردیم، بیشتر اوقات ایشان بَرنده میشد(۵).
۱ - راوی: علی داودی ؛ سرهنگ بازنشسته سپاه و از همرزمان شهید جوزی امیری.
۲ - راوی: ابراهیم بیرانوند ؛ از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس.
۳ - راوی: علی حسین حسین پور ؛ سرهنگ بازنشسته سپاه و از فرماندهان دوران دفاع مقدس
۴ - راوی: حمیدرضا عالی پور؛ رزمنده بسیجی، از همرزمان و همسنگران شهیدان شکارچی و امیری.
۵ - راوی : نصرت اله میرزایی ؛ معلم بسیجی ، از اقوام و دوستان شهید جوزی امیری.
بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، و بالاتر از کشته شدن در راه خدا خیر و نیکی نیست.
وسائل الشیعه، ج11، ص10، حدیث 21
زندگی نامه شهید جوزی امیری:
شهید جوزی امیری در تاریخ ۱۳۴۴/۰۵/۱۱ در خانواده ای مذهبی در روستای بدرآبادعُلیا از توابع شهرستان خرم آباد دیده به جهان گشود. پدرش شاه عباس و مادرش نازار نام داشت. ایشان فرزند دوم خانواده بود؛ دو برادر و چهار خواهر داشت. در نوجوانی پدر بزرگوارش را که یک کشاورز زحمتکش بود، از دست داد. تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی در زادگاهش گذراند.
به ورزش های باستانی و رزمی و امورفنی و کشاورزی علاقه زیادی داشت و در کارهای خیر همواره پیش قدم بود. با آغازجنگ تحمیلی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و به دنبال فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر حضور گسترده مردم درصحنه های نبرد، کلاس درس را رها کرد و با توجه به اینکه به سن قانونی نرسیده بود، برای نخستین بار با شناسنامه برادرش که ۳ سال از وی بزرگ تر بود، در اوایل سال ۱۳۶۰ در بسیج ثبت نام و پس از طی دوره آموزش نظامی در پادگان حمزه سیدالشهدا (ع) خرم آباد، در دی ماه همان سال از طریق واحد بسیج سپاه خرم آباد به جبهه های جنوب اعزام شد.
وی اولین بار در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ در منطقه "کوت شیخ " خرمشهر، از ناحیه مُچ دست چپ مجروح گردید؛ به طوریکه مجبور شد که از مُچ بند استفاده کُند. ایشان مدتی هم در پدافندهوایی استان لرستان فعالیت داشت. هم زمان با تشکیل تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) درمردادماه ۱۳۶۲ مدتی در مخابرات محور بود. در اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان شهید غیوراصلی اهواز، در گروهان عَمار از گردان انبیاء تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) مشغول به خدمت شد.
وی به خاطر شجاعت و رشادت هایی که از خود در جبهه های جنگ نشان داده بود، درسال های ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ پس ازطی سلسله مراتب فرماندهی، به عنوان فرمانده گروهان عَمار و معاون گردان انبیاء انتخاب شد. ایشان در عملیات ها و مناطق عملیاتی حضوری فعال و نقش موثری داشت. خوش اخلاق و شوخ طبع بود و در عین حال درانجام کارها مصمم و با صلابت. خاکی بود، خاکی تر از خاک و در منطقه بسیجی وار، چفیه ای بر دوش و بادگیری برتن داشت. با بچه های بسیجی صمیمی بود و همواره لبخندی برلبانش نقش بسته بود.
در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۶۴ براثر موج انفجار در منطقه زبیدات از ناحیه سر، گوش چپ و دست راست مجروح و دچار آسیب دیدگی گردید و جهت درمان به بیمارستان شهیدکلانتری اندیمشک اعزام و بعداز اقدامات اولیه جهت ادامه درمان عازم تهران شد و مدت ۱۱ روز در بیمارستان شهید سهامی بستری گردید و پس از بهبودی دوباره به خط مقدم جبهه عزیمت نمود. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۴/۰۵/۱۸ در منطقه زبیدات عراق، خودروی ایشان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و پیکر پاک آن شهید عزیز درمیان شعله های آتش سوخت و روح بزرگش به شهدای کربلا پیوست.او می گفت : "شهادت لبیک گفتن به ابراهیم زمان است" و با نثارخون خود به ندای ابراهیم زمان، خمینی کبیر( ره ) لبیک گفت.
او در وصیت نامه اش سفارش نموده: "حافظ ولایت فقیه باشید و امام و رهبرمان را همچون نگین انگشتری درمیان خود نگه دارید". پیکر مطهرآن شهید گرانقدر طی مراسمی باحضور با شکوه امت حزب الله و شهید پَرور، درشهرستان خرم آباد تشییع و در گلزار شهدا بهشت رضا (ع) درجوار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. در اعلامیه ای که به مناسبت شهادت امیری از طرف رزمندگان تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) صادر شده بود، آمده است: "عُروج خونین پاسدار قرآن، معاون گردان انبیاء، پاسدار شهید جوزی امیری را به امام و امت حزب الله تبریک وتسلیت می گوئیم". روحش شاد، یادش گرامی و دلاوری هایش درتاریخ دفاع مقدس ملت ایران ماندگار باد.
آخرین دیدار
پایان ماموریت سه ماهه ام درمنطقه زبیدات بود. می خواستم برای ادامه تحصیل و شرکت در امتحانات برگه پایانی بگیرم. روز آخر با موتور تریل برای خداحافظی سراغ بچه های گردان رفتم و از آنها حلالیت طلبیدم. سراغ برادر امیری را از فرمانده گردان، برادر شکارچی گرفتم. ایشان گفتند: احتمالاً در یک نقطه ای از گروهان مالک اشتر درحال ساختن سنگرجدیدی برای فرماندهی گردان است؛ چون این جایی که در آن هستیم توسط دشمن شناسایی شده و بر اثر اصابت گلوله خُمپاره، تاکنون تعدادی از بچه ها در این جا شهید و مجروح شده اند.
به سراغ برادر امیری رفتم. ایشان را در همان نقطه درحالی دیدم که مشغول کار و فعالیت بود. سلام کردم و گفتم: فرمانده که سنگر نمی سازِه، به نیروها بگو این کار را انجام دهند؛ عجب سنگری ساختی، مگر تو مهندسی! ایشان گفتند: من خادم بچه ها هستم. چند دقیقه ای پیش او نشستم. نگاهی به تن خسته او انداختم و سرم را از خجالت پایین انداختم و به او گفتم: اگر اجازه دهید می خواهم برای شرکت در امتحانات دانشگاه برگه پایانی بگیرم. ایشان گفتند: بُرو، بُرو دَرسَت را بخوان، روزی جنگ تمام می شود و در آینده برای آباد کردن کشورمان به آدم باسواد نیاز داریم.
با او خداحافظی کردم و این آخرین دیداری بود که با ایشان داشتم. وقتی که از جبهه برگشتم در اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ سه ماه قبل از شهادت برادر امیری، دونامه برای ایشان نوشتم که این نامه ها هم اکنون با گذشت سال ها از آن زمان نزد خانواده آن شهید والامقام موجود است. راوی: محمد سلیمانی؛ معلم بسیجی، جانباز و از همرزمان شهید جوزی امیری.
ماجرای این دو نامه:
۳ ماه قبل از شهادت جوزی امیری، ۲ نامه؛ یکی در تاریخ ۶۴/۲/۱۷ و دیگری در تاریخ ۶۴/۲/۲۹ توسط معلم بسیجی جانباز محمد سلیمانی (رزمنده پلدختری) که در در دوران دفاع مقدس در واحد مخابرات گردان انبیاء مشغول خدمت بود، برای شهید امیری نگاشته شده؛ در این دو نامه نام چندتن از همرزمان و همسنگران شهید امیری عزیزانی همچون: شهید شکارچی، محمدرضاحسنوند (درخشان)، علی رومیانی، سید غلامرضا کاظمی، نورمحمد رحیمی و شهید صید احمد سپهوند ذکر شده است. در نامه دوم؛ به شهادت صید احمد سپهوند (معاون گردان انبیاء) و انتصاب شهید جوزی امیری به عنوان معاون گردان اشاره شده است.
اصل این نامه ها هم اکنون با گذشت سال ها از آن زمان، نزد خانواده شهید جوزی امیری موجود است.
غَم دل
شهید جوزی امیری بسیار مهربان، خوش اخلاق و خونگرم بود. همیشه با بچه ها روبوسی می کرد؛ حتی اگر چند دقیقه پیش آن ها را دیده بود. وقتی علت این کار را می پرسیدیم، می گفت: (مگر نمی بینید که هر لحظه و هر ساعت امکان شهادت ما وجود دارد، پس بهتر است با هم مهربان باشیم).
ایشان به همسنگران خود می گفت: (دوست دارم در همین دنیا بدنم در آتش بسوزد تا شاید از آتش آخرت در امان باشم). سرانجام در منطقه زبیدات عراق، هنگامی که در حال سرکشی از نیروها بود، خودروی ایشان بر اثر اصابت گلوله خمپاره آتش گرفت و پیکر پاک آن شهیدعزیز نیز درون خودرو و همراه با آن سوخت و به آرزوی دیرینه اش که شهادت درراه خدا بود ،نائل آمد.
راوی: الله کرم ساکی پور؛ از همرزمان شهید جوزی امیری.
وداع با پیکر شهید
تابستان سال ۱۳۶۴ در منطقه زبیدات عراق در اورژانس تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) مشغول خدمت بودم، در همین منطقه بود که ارتباط نزدیکی با شهید والامقام جوزی امیری داشتیم. روزی در محوطه اورژانس بودیم، ناگهان صدای آژیر آمبولانس بلند شد که با سرعت از خط مقدم به طرف اورژانس در حرکت بود. در این حین رزمنده ای که به عنوان مجروح درآمبولانس بود، دست خود را از پنجره به طرف بنده تکان می داد و من نیز سراسیمه خود را به اورژانس رساندم، دیدم رزمنده مجروح (سیّد) راننده شهید امیری است که هنگام اصابت گلوله خمپاره، بر اثر موج انفجار از خودرو پَرت و مجروح شده بود.
با اینکه ایشان اطلاع داشت که بنده از اقوام شهیدامیری هستم، به من گفت: خودروی (امیری) آتش گرفته و ایشان دارد در آتش می سوزد. ما به سرعت خود را به بالای تپه ای که مُشرف به خط بود، رساندیم. بر اثر آتش تهیه دشمن دود غلیظی خط را فرا گرفته بود. وقتی به خودرو رسیدیم، توان نگاه کردن به پیکر سوخته شده شهید امیری را نداشتیم. به هر حال، جسد سوخته شده ایشان را به اورژانس انتقال دادیم. پس از اَدای احترام و قرائت فاتحه و وداع با پیکر شهید، جنازه ایشان جهت انتقال به شهرستان خرم آباد تحویل بچه های تعاون داده شد.
راوی: عبدالکریم کوه نشین؛ سرهنگ بازنشسته سپاه و جانشین وقت اورژانس تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع).
شهید امیری به روایت همرزمان
در مردادماه ۱۳۶۲ همزمان با تشکیل تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع)،در منطقه ذلیجان با شهیدجوزی امیری آشنا شدم.ایشان درنوجوانی واردعرصه جنگ شده بود.درانجام امور محوله بسیار چالاک بود،درتصمیم گیری بسیارآینده نگر و تیزبین بود و تصمیم درست می گرفت و بر همین اساس هرکاری که به ایشان واگذار می شد به نحو شایسته انجام می گرفت.(۱)
تواضع و فروتنی ازخصلت های بارز شهیدامیری بود و درایت و شجاعت وی در بین همرزمانش مثال زدنی بود.ایشان هرگز احساس نمی کردکه فرمانده است و همانند یک بسیجی بانیروهای تحت امرخودرفتارمی کرد و بچه ها را باعنوان (تکاور) خطاب می کرد.(۲) با شهید امیری در مورد خاکریزهایی که شب قبل اِحداث کرده بودیم داشتیم صحبت می کردیم. صحبتمان که تمام شد با او خداحافظی کردم و به طرف سنگرمان رفتم. دقایقی بعد صدای انفجار بلند شد،براثر اصابت گلوله خمپاره، خودروی ایشان آتش گرفت و وی در داخل خودرو به شهادت رسیده بود.بدن او به سختی متلاشی شده و سوخته بود.پیکر مطهر شهید امیری را به اورژانس انتقال دادیم.فردای آن روز کشکک پای شهید را که داخل خودروی سوخته شده، جا مانده بود پیدا کردیم و فوراً آن را به پشت خط انتقال دادیم تا به همراه جنازه شهید دفن شود.(۳) افتخار همسنگری با شهیدان والامقام درویشعلی شکارچی و جوزی امیری را درچندین مرحله درجبهه داشته ام ؛ این عزیزان با وجود اینکه فرمانده و معاون گردان بودند،در روزی که به رسم جبهه ( شهردار ) بودند،امکان نداشت اجازه دهند کارهای آنها را کسی دیگری انجام دهد،تمام امورات خودرا شخصاً انجام می دادند واین بزرگواران درتمام زمینه ها برای ما الگو و اسوه بودند.(۴)
شهید امیری در یکی از مناطق عملیاتی مجروح شده بود ؛ به عیادتش رفتیم، بچه ها دور و بَرش جمع شده بودند و داشتند با هم شوخی می کردند. ایشان با خلوص نیتی که داشت، بنده را با عنوان ( معلم اخلاق ) خطاب می کرد. به ورزش علاقه زیادی داشت و با بچه ها بسیار صمیمی بود ؛ یادم هست در فصل زمستان با بچه ها برف بازی و سُرسُره بازی می کرد.گاهی وقت ها که با بچه های محل در مسابقه دو شرکت می کردیم، بیشتر اوقات ایشان بَرنده میشد(۵).
۱ - راوی: علی داودی ؛ سرهنگ بازنشسته سپاه و از همرزمان شهید جوزی امیری.
۲ - راوی: ابراهیم بیرانوند ؛ از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس.
۳ - راوی: علی حسین حسین پور ؛ سرهنگ بازنشسته سپاه و از فرماندهان دوران دفاع مقدس
۴ - راوی: حمیدرضا عالی پور؛ رزمنده بسیجی، از همرزمان و همسنگران شهیدان شکارچی و امیری.
۵ - راوی : نصرت اله میرزایی ؛ معلم بسیجی ، از اقوام و دوستان شهید جوزی امیری.