خط نوشتم تا بماند یادگار من بمیرم خط بماند روزگار
بسمه تعالی
محدثه دختر کوچک میررضایی با یکی از دوستان هم کلاسیش که اهل خرم اباد بود عکسی یادگاری گرفته بود. محدثه این عکس را آورد و گفت بابا نگاه کن با دوستم که هم شهری خودمان هست عکس گرفتم و ایشان عکس را نگاه کرد و اسم دخترش و دوستش را در پشت عکس نوشت و یک بیت شعر هم در پشت تصویر نوشت و آن بیت این بود
خط نوشتم تا بماند یادگار من بمیرم خط بماند روزگار
و اسم خودش را هم نوشت و امضا کرد و تاریخ آن روز 23/11/1379 دو ماه قبل از شهادتش بود و گفت اگر امانت دار خوب باشی این عکس را صد سال بعد از من نگهدار میکنی.
من نزد ایشان بوده و داشتم نگاه میکردم، خیلی ناراحت شدم با خود گفتم خدایا چرا این حرف را می زند. این خاطرهی تلخی هست که همیشه در ذهنم هست. برادرم بیش از حد به محمد پسر کوچکش وابسته بود او را خیلی دوست میداشت به طوری که هرجا میرفت او را با خودش میبرد، میگفت محمد تو هم داداش من هستی و هم پسرم به همین خاطر اسمش را گذاشت محمدتقی که برادر کوچک ما بود که سبزخدا علاقهی وافری به او داشت به خاطر تقوی و ایمان برادر کوچک، و این برادر کوچک ما چند سال پیش دارفانی را وداع گفت. سبزخدا میگفت محمد 95 درصد محمد تقی هست.
خاطره از خواهر شهید.