فرمانده جانباز جناب سرهنگ ولی الله میرهاشمی در کربلای 4 شرمنده ایثار نیروها شدم
در کربلای چهار که ما گردان نوک فلش 57 بودیم از لشکر 19 فجر سبقت گرفتیم. لشکر 19 فجر از یک نقطه ای خط را شکسته و داخل رفته بودند و ما هم باید از آنجا عبور می کردیم، عبور کردیم و رفتیم تا میدان امام رضا (ع) یعنی از ضلع شمالی همان منطقه پنج ضلعی ما وارد عمل شدیم به خط پشت نیروهای دشمن و خط مقدم دشمن افتادیم و نیروهایش را پاکسازی کردیم با آن موانع عجیب و غریبی که درست کرده بود سراسر این سیل بندی که حدود چهار پنج متر ارتفاع داشت وسط این را گود کرده بودند سراسر سمت چپ و راستش را، وسطش را گود کرده بودند سراسر کانال کنده بودند کانالی به عمق حدود یک متر و نیم و به عرض تقریباً 60 الی 70 سانت، چپ و راست این را با بلوک بالا آورده بودند با بلوک و سیمان بالا آورده بودند و به طرف نیروهای ایرانی اینها تونل زده بودند و سنگرهای بسیار محکمی ساخته بودند که اگر خمپاره هم روی سنگر می خورد به این سنگر کارگر نبود بعد هر چند قدمی یک دستگاه دوشگاه و هر چند قدمی تیربار و هر چند قدمی اتاقهای اجتماع و بالاخره طوری شده بود که ما نمی شد همینطوری داخل اینها برویم ولی بچه ها می رفتند از پشت بام اینها بعد از بالا سرازیر می شدند دراز می شدند روی زمین بعد با دستشان، دست را پایین می آوردند از بالا، از زیر سقف از بالا نارنجک می انداختند داخل سنگرها، سنگرها را یکی یکی پاکسازی می کردند که آنجا هم مقاومت عجیبی از عراقیها دیدیم بطوری که اکثر سنگرها را بچه ها می رفتند نارنجک می انداختند بعد نیروهای عراقی تقسیم می شد یا مجروح می شد یا بالاخره دستگیرش می کردند و مقاومت عجیبی می کردند تا بالاخره ما موفق شدیم هدف نهایی ما میدان امام رضا (ع) بود که رفتیم تا آنجا، و ماندیم و دیگر مقاومت و پاتکی بعد از آن از عراقیها ندیدیم که فردا صبح مأموریت ما تمام شد و برگشتیم ولی موقع برگشتن باز هم دیدیم که گلی که خوزستان داشت و آنجا بارندگی بود و بچه ها از داخل آب عبور می کردند و می رفتند بعد هم با گل برخورد می کردند، زمین یک وضعی شده بود که پایت را می گذاشتی مثلاً پای راستت را می گذاشتی تا زانو در زمین می رفت بعد پای چپت را می خواستی بگذاری این هم تا زانو در زمین می رفت فشار می دادی تا پای راستت را در بیاوری پای چپ بیشتر در زمین می رفت آن را در می آوردی این در زمین می رفت این را در می آوردی به حدی شده بود که خیلی از بچه ها اصلاً همین طوری روی زمین افتادند و نتوانستند که حرکت کنند به حدی شده بود که اصلاً هیچ کسی حاضر نبود که مثلاً برود رفیق خودش، یعنی البته خیلی جاها پیش می آمد که یک نفر می رفت زیر باتلاق این را حتماً می بایست دو سه نفری می کشیدند و بیرون می آوردند ولی همین دو سه نفری که تکان می دادند آن را بیرون می آوردند اینها خودشان هم زیر باتلاق می رفتند مثلاً دو سه تا خشایار به کمک ما آمده بود که مجروحها را حمل کند بعد خشایارها را می دیدیم که رفته بودند در لجن و در باتلاق یک مقداری از بالایشان آزاد شده بود و آزاد مانده بود و اینها همه در باتلاق فرو رفته بودند ما خود نیروها را خیلی از نیروها را می دیدم که اصلاً می رفتند تا زانو یا بیشتر از زانو می رفتند زیر باتلاق و طوری شده بود که با اینهمه ایثاری که بچه ها داشتند و فداکاری و از خود گذشتگی که داشتند و لقمة دهانشان را به دهان برادرشان می گذاشتند هم رزمشان، ولی آنجا مثلاً گاهی وقت به یکی می گفتی آقا کمک بکن من را از لجن در بیاور آنجا می دیدی که حال ندارد که کمک کند یا مثلاً بارها اتفاق می افتاد که بچه ها بعلت اینکه سلاح و تجهیزات و مهماتشان سنگین بود آنها را زمین می ریختند و همین طوری، حتی لباسهایشان را هم در می آوردند برای اینکه لخت بشوند و با بدن لخت راحتر از باتلاق ها در می آمد تا اینکه با لباس، که عجیب بود یعنی همه اینها واقعاً من مشکل می دانم و نمی توانم که به زبان بیاورم که چه جوری این مطالب را برسانم ولی همین را می گویم که یقین دارم که بچه ها از خودشان گذشته بودند، یعنی اگر کسی از خودش نمی گذشت هیچ موقع نمی توانست یک همچنین کاری بکند مثلاً نمونه اش را من آنجا چون که می گفتند فرماندة گردان، اگر فرماندة گردان مجروح بشود یا از صحنه خارج بشود به هر وسیله ای بالاخره روحیة گردان پائین می آید ولی یک گوشه ای در کنار خاکریزی نشسته بودیم که حدود 180 درجه از پشت سر من را خاکریز پوشانیده بود ولی 180 درجة دیگری که اگر بخواهیم یک دایره ای حساب بکنیم، دور تا دور بدن من را مثلاً خالی مانده بود بعد می دیدیم که چهار پنج تا از بچه ها آمدند به ردیف نشستند دور من این قسمتی که خالی است بعد قشنگ دست به دست هم دادند و بدنشان را به هم چسبانیده بودند بعد آنطوری ایستاده بودند بعد من هم بی سیم ها دستم بود داشتم گروهانها را کنترل می کردم هدایت می کردم این برایم سوال شد بعد سوال کردم گفتم بچه ها این یعنی چه، گفتند هیچی، گفتند ما اینطوری ایستاده بودیم گفتم نه آخر شما دلیلش را بگویید همه آنجا بسیج بودند و یکی از آنها هم سرباز بود، که الان هم زنده است و الان آمده رسمی شده می گفت که آقا ما به این علت این طوری آمدیم که اگر یک موقع ترکشی خورد، ترکش به بدن ما اصابت و شما سالم بمانید یعنی ایثار بچه ها تا این حد بود که من آنموقع آب شدم اصلاً از نظر روحی خیلی روحیه ام گرفته شد گفتم خدایا این بچه ها چه می گویند یعنی خیلی برای ما قابل لمس نبود یعنی تا این اندازه آدم از خودش فداکاری نشان بدهد برای اینکه جان دیگران را حفظ کند یا بخاطر اینکه موفقیت نیروها را بدست بیاورد.