عنایت شهید مجتبی فلاح و شفای مادر قبل از شهادت
مادر ارجمند شهید:
چند روز قبل از شهادت فرزندم مجتبی به علت بیماری عصبی که چندین سال بود گرفتارش بودم و مدام دچار حالت تشنج و بیهوشی میشدم در بیمارستان بستری شده بودم، خبر بستری شدم به گوش پسرم مجتبی رسیده بود و او نیز سریع خودش را از زاهدان به خرم آباد برای عیادت من رساند؛ وقتی که بالای سرم آمد به مجتبی گفتم پسرم چرا این همه راه را آمدی من که چیزیم نیست مجتبی گفت:
مادر نتوانستم طاقت بیارم که شما روی تخت بیمارستان باشی و من کنارت نباشم به هرحال بعد از چند روز از بیمارستان ترخیص شدم و به خانه رفتیم مجتبی در روز آخری که با ما بود و میخواست به زاهدان برگردد کنارم نشست و گفت مادر اگر من شهید شدم برایم گریه نکنی گفتم پسرم چرا این حرف را میزنی بعد تعریف کرد که چند وقت پیش فرماندهام در همان منطقه ای که من مشغول به خدمت و گشت زنی هستم توسط اشرار به ایشان تیر اندازی شده و خواستهاند که فرماندهام را به شهادت برسانند ولی چون فرماندهام داخل ماشین بوده گلوله به پایش اصابت کرده و مجروح شده است.
مجتبی چند ساعتی در مورد شهدا صحبت میکرد که شهدا زندهاند و هیچ وقت نمیمیرند و نباید برای شهید گریه کنی بلکه باید افتخار کرد انگار خودش میدانست که در زاهدان شهید میشود به هر حال وقتی که حرف هاش تمام شد و میخواست به طرف زاهدان حرکت کند دستش را به طرف من دراز کرد و از من خواست که دستش را بگیرم و از روی زمین بلند شوم من که نمیتوانستم از روی زمین تکان بخورم دستش را گرفتم و از روی زمین بلند شدم خودم هم تعجب کردم که اینجوری بلند شدم.
مجتبی لبخندی زد و گفت دیدی مادر حالت خوب شده و دیگر از آن موقع به بعد هیچ وقت آن بیماری و حالت تشنج و بیهوشی سراغم نیامد و شفا پیدا کردم.
مجتبی از ما خداحافظی کرد و عازم زاهدان شد سرانجام در تاریخ 1387/12/28 در بعد از ظهر آن روز مجتبی به همراه سرباز وظیفه امیر چراغی که جهت تأمین نظم و امنیت ترافیکی محور و کنترل وسایل نقلیه در جاده زاهدان به خاش مستقر شده بودند به علت کمین اشرار ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله آتشین هر دو به شهادت رسیدند.
شهدای ناجا/